آخرین بار مامان گریه کرد و گفت شرمنده ام که ما سربار توییم، با همین یه جمله پای من رو تا ابد برای رفتن بست.

حالا هر شب احساس میشم اسب شدم و دارم توی یه قفس وسط یه دشت شیهه می کشم

می دونم بدون من خیلی تنها میشن اما به نظرم وقت رفتنه.

شما اولین آدمایی هستین که میدونین میخوام رها بشم توی دشت حتی اگر گرگی منتظرم باشه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هتل های شیراز سایت تفریحی و سرگرمی Damini مهاجرت سريع خندانده نمایندگی ایزیکار کره در کرج با کد 1908 این روزهای من..... کتابخانه آیت اله العظمی رضوی کاشانی Mahdi Shahbazi